به سایت ادبی ای دوست خوش آمدید .
  بازدید کننده محنرم ، ده مطلب آخر را در این صفحه مشاهده مینماید ، برای دیدن مطالب دیگر از صفحات دیگر و یا از کادر جستجو استفاده نماید.



 

شعرنو

به مناسبت ششم دیماه ،یازدهمین سالگرد صعود روح مادرم  عزیزم به عالم ملکوت

 

 

تواي فصل زمستان همچو من بي رنگ وپردردي

تواز سرماي دوران سوز

من از درد غمي جانسوز

نمي دانم چرا آخر،درون سينه ام آتش ولي سردم؟

تو بي برگي و من هم چون تو بي برگم

به دشت خلوت ومتروك تواي فصل سرماخيز

چو مي پيچد ميانش هوي هوي باد

دراين ظلمت گه       ناشاد…

 

مدیریت سایت

تواي فصل زمستان همچو من بي رنگ وپردردي

تواز سرماي دوران سوز

من از درد غمي جانسوز

نمي دانم چرا آخر،درون سينه ام آتش ولي سردم؟

تو بي برگي و من هم چون تو بي برگم

به دشت خلوت ومتروك تواي فصل سرماخيز

چو مي پيچد ميانش هوي هوي باد

دراين ظلمت گه       ناشاد

به گوشم از دروديوار اين دنياي محزون هاي هاي گريه مي آيد

مرا هم گريه مي بايد

مرا هم گريه مي شايد

زمستان، هان

به هنگام غروب سردو دلگيرت

كه انگشتان خشك نارون را ناوك سرماي جانسوز تو مي بوسد

بياد آرم مرا روزي كه مادر مونس ودلدار جاني بود

مرا مادر،حديث مهرباني بود

ولي اينك

دراين سرماي طاقت سوز

مرا با او ودراوج غمي جانكاه

وداعي جاوداني بود

نگه كن در پناه سرد تو اي فصل غارتگر

مرا تنها انيس و همدمم اشك جدائي بود

و رنج لحظه بدرود

چه راحت مي توان درقطره هاي اشك من

آن چهره جان آشنا را جست وپيدا كرد

چه نيكو مي توان

آن خاطرات سبزو زيبا را

ميان هق هق من ديدو معنا كرد

چه آسان مي توان وين عقده سربسته را با خون دل وا كرد

زمستان ،هان نظر كن ، بين، چسان اين گوهر سيمين

در اين خاك سيه آسود .   عزيزم مادرم بدرود         عزيزم مادرم بدرود.

نویسنده : admin | موضوع : شعر نو | دیدگاه : بدون نظر

اين مطلب توسط ارسال شده درباره ایشان: