
رقص شکوفه های بهـــــاری
بر شاخه های نازک گیــلاس
یا لرزش مــــــــــداوم برگی
بر بوته های سبـــــز گل یاس
می آورد به خاطـــــــرم اورا
آن پیچ و تاب خرمن مو را
آهنگ باد و ریـــــــزش باران
با نغمه ی قشنگ قنــــــــــاری
می پیچد از میان درختـــــــان
موسیقی نسیم بهـــــــــــــــاری
می آورد به خاطـــــــــرم آخر
آن خنده های شاد و مکــــــرر
گرمای جانفــــــزای حضورت
در یک غروب ســـرد زمستان
در انتـــــــــــظار بی تو نشستن
شاید شوی به دیده نمــــــــــایان
می آورد به خاطــــــــرم اکنون
عشقی شبیه لیلی و مجنـــون
دریای نیـــلگون شمـــــــــــالی
با آن غروب دلکش و زیبــــــا
با ساحلی که از تونشـان داشت
آنجا که مانـــــــده از تو ردِ پا
می آورد به خاطــــــرم هر دم
گیسوی موج خیــــز تو را هم
هر جا که میـــروم رخ ماهش
در خاطــرم همیشه هـویداست
همواره در نـــگاه من است او
در چشم من نشسته و پیداست
می آورم به خاطــــــرم او را
چون تشنه ای که آب سبو را
نُقل و نبات و چای و سمـاور
در کُنج یک اتاق پــر از دود
یک پشتی در کنار بخـــاری
آنجا که جـــــای ثابت تو بود
می آورد به خاطـــــــرم آخر
چشم تو آن پیــــاله و ساغـــر
چشمان غم گرفته ى مــــردى
در يك فضای خلوت وخاموش
بغضى كه پنجــه هاى كريهش
او را گرفته سخت در آغـوش
مى آورد به خاطــــــــرم آهى
کز دل رود به برق نـــگاهى
هر شب که یــــاد تو در دل
خوابم ز چشم خستــه ربوده
قول و قرار ووعده ی بسیـار
عهدی که بسته ایم ونبــــوده
می آورد به خاطرم هر روز
یاد ترا ، به خاطـــر بهروز
مدیریت سایت
نویسنده : admin | موضوع : مخمس | دیدگاه : بدون نظر | لینک پست / ادامه متن...