به سایت ادبی ای دوست خوش آمدید .
  بازدید کننده محنرم ، ده مطلب آخر را در این صفحه مشاهده مینماید ، برای دیدن مطالب دیگر از صفحات دیگر و یا از کادر جستجو استفاده نماید.



 

پدرم،خانه خاليست زبوي تو وباغ

بي حضورِ گل رويت زرد است
آسمان مضطرب از غرش رعد
دلِ آشفته ی دریا و زمین
پر درد است
می تپد در عطش یک قدمت
کوچه ی ساکت و دلگیر دلم
نگران، چشم چمن تا بر دشت
ناتوان،دیده به درمنتظرم
یاد باد آنچه برآن دشت،گذشت
دشت، تن پوش چمن کرده به تن
گل به صحراست نگر
 بلبل شیدا به سخن
پدرم،فصل شکارآمده است
شاخه ها
با تقلاي نسيم
شعر و آواز ترا مي خوانند
گوئیا باز بهار آمده است.
مادرم،باز چه زود
تن این کهنه زمین
رخت نو بر تن کرد
لیک ، اما
خبري نيست ز خنديدن رود
و سحر
خالي از شبنم پاك
سبزه زانوی غم آغشته بخاک
نسترن
چهره ماتم به گريبان دارد
بی حضور تو دراین فصل بهار
لحظه ای نیست مرا صبروقرار.
پدرم ، مادر خوبم، نوروز
بي شما باراني است
ودراین لحظه تحويل
كه ميعاد بهاراست وسرور
جايتان بس خالي است
جايتان بس خالي است
 
بياد هميشگي شما : مديريت اي دوست

نویسنده : admin | موضوع : شعر نو | دیدگاه : بدون نظر

اين مطلب توسط ارسال شده درباره ایشان: