پدرم،خانه خاليست زبوي تو وباغ
بي حضورِ گل رويت زرد است
آسمان مضطرب از غرش رعد
دلِ آشفته ی دریا و زمین
پر درد است
می تپد در عطش یک قدمت
کوچه ی ساکت و دلگیر دلم
می تپد در عطش یک قدمت
کوچه ی ساکت و دلگیر دلم
نگران، چشم چمن تا بر دشت
ناتوان،دیده به درمنتظرم
یاد باد آنچه برآن دشت،گذشت
…
…
دشت، تن پوش چمن کرده به تن
گل به صحراست نگر
بلبل شیدا به سخن
پدرم،فصل شکارآمده است
شاخه ها
با تقلاي نسيم
شعر و آواز ترا مي خوانند
گوئیا باز بهار آمده است.
…
…
مادرم،باز چه زود
تن این کهنه زمین
رخت نو بر تن کرد
لیک ، اما
خبري نيست ز خنديدن رود
و سحر
خالي از شبنم پاك
سبزه زانوی غم آغشته بخاک
نسترن
چهره ماتم به گريبان دارد
بی حضور تو دراین فصل بهار
لحظه ای نیست مرا صبروقرار.
…
…
پدرم ، مادر خوبم، نوروز
بي شما باراني است
ودراین لحظه تحويل
كه ميعاد بهاراست وسرور
جايتان بس خالي است
جايتان بس خالي است
بياد هميشگي شما : مديريت اي دوست
نویسنده : admin | موضوع : شعر نو | دیدگاه : بدون نظر
بدون دیدگاه