خطر
دستم ببند.
چشمم بگير
اما دراين ميان
دركارزارشعروشعورم
خطرمكن
لبهاى تشنه ام
باسوزنت بدوز
امابه باغ باور ذهنم
نظرمكن
پايم به ريسمان نيازت ببند سخت
…
مدیریت سایت
خطر
دستم ببند.
چشمم بگير
اما دراين ميان
دركارزارشعروشعورم
خطرمكن
لبهاى تشنه ام
باسوزنت بدوز
امابه باغ باور ذهنم
نظرمكن
پايم به ريسمان نيازت ببندسخت
برگردنم بنه
زنجيربندگى
امازآستانه آهم
گذر مكن
بشكاف قلب پرزغصه ورنجم به دشنه ات
لبريزكن زآتش وخوناب سينه ام
اماهرگزبه شهر سرخ غرورم
سفر مكن
بگذارخون شود جگرم ازغم فراق
ازدرداشتياق
ليكن
مارازحال خسته وريشم
خبرمكن
اى مدعى چنين كه با من درمانده ميكنى
عالى است
خونم به جز نثارطريقش
هدرمكن
اى عشق ،خوش ميزنى به تيغ
خوش ميروى به ناز
بشكن بزن بسوز
اما جز اين طريق قسم ميدهم تورا
كارى دگرمكن كارى دگرمكن
مدریت سایت
نویسنده : admin | موضوع : شعر نو | دیدگاه : بدون نظر
بدون دیدگاه