مست و خموش وخسته ام
در طلب وصال تو
باده گشوده ره به جام
جام نموده ره به كام
تا كه بشويم از شراب
ديده ی پر ز ژاله را
سردو خموش و بي قرار
يكسره باده مي زنم
چشم به تنگ پرشراب
دست به جام پر زمي
تا كه كنم دمي خراب
اين دل پرزناله را
آه كه اي شراب ناب
همدم درد و بي كسي
قلب و دل حزين من
عقل و كمال ودين من
ساز به لحظه اي خراب
نقد كن اين حواله را
تا كه نيفكنم دگر
هيچ به غير تو نظر
ميل من و خيال تو
صحبت ما و حال تو
هيچ طلب نمي كند
جز مي هفت ساله را
آه كه اي نگار من
همدم شام تار من
در طلب وصال تو
يكسره باده مي زنم
تا كه زني به قلب من
ناوك ديده پرشتاب
رفته زياد من دگر
مشق و رساله و كتاب
يك نگه از تو بس مرا
نيست كند كتاب و خط
محو كند رساله را
آتش اين مي و شراب
مستي اين شراب ناب
وام زديده گان توست
هست همه نشان ز تو
آنچه كه بينمش به خواب
مستي ما و جام مي
آنچه دراين جهان توست
عشق تو آورد به شرم
چهره سرخ لاله را
:تا زنگاه مست تو
نقش فتد به جام مي
مستي چشم مست تو
مست كند پياله را:
(بند آخر داخل گیومه از شاعر دیگریست)
مدیریت ای دوست
بدون دیدگاه