با سايه اي
كه در خودم مي پيچد از هراس
كه در خودم مي پيچد از هراس
و نسيمي
كه نجابت پنجره ها را ناديده گرفته!
كه نجابت پنجره ها را ناديده گرفته!
مي وزد از هر شكاف
زوزه مي كشد انگار
باد مي آيد
و بوي باران
رهايم نمي كند.
رهايم نمي كند.
…
hosna
با سايه اي كه در خودم مي پيچد از هراس
و نسيمي كه نجابت پنجره ها را ناديده گرفته!
مي وزد از هر شكاف
زوزه مي كشد انگار
باد مي آيد
و بوي باران رهايم نمي كند.
اين شب نمناك
سطر اول شعري شد
كه نام تمام كتاب هاي مرجع را از ياد برده بود.
اقتدا مي كنم
به شب
به باران
به باد
صداي شرشر آب
و گيسوانم كه نمناك
پريشان
اقرار مي كنم
از اول قرار نبود
بوي اقاقيا لاي دفترم جا بماند
بوي خاك كه مستي شراب را به هيچ
امشب از سخاوت كدام آسمان ابريست؟
نویسنده : admin | موضوع : شعر نو | دیدگاه : بدون نظر
بدون دیدگاه