تنهایی
تنهایی،تنهایی،تنهایی
و چقدرخود را تنها حس می کنم
سکوت،سکوت،سکوت
و چه سکوتی پیرامونم را گرفته است
…..
تنهایی
تنهایی،تنهایی،تنهایی
و چقدرخود را تنها حس می کنم
سکوت،سکوت،سکوت
و چه سکوتی پیرامونم را گرفته است
در انزوا و تنهایی خود با سکوت
به راز و نیاز مشغولم
سر پنجهء ترسی غریب
مرادر خود میپیچد
و سرود فاتحانه مرگ
از زوایای قلبم به گوش می رسد
و من در تلاش رهایی
رهایی از هجوم افکار مغشوش
نومیدانه می جنگم
جنگی بس عبث
که تنها پیروز میدان آن
مرگ است و بس.
نویسنده : admin | موضوع : شعر نو | دیدگاه : بدون نظر
بدون دیدگاه