به سایت ادبی ای دوست خوش آمدید .
  بازدید کننده محنرم ، ده مطلب آخر را در این صفحه مشاهده مینماید ، برای دیدن مطالب دیگر از صفحات دیگر و یا از کادر جستجو استفاده نماید.



 

بعد باران و برف سنگینی
که پذیرای دشت و صحرا بود
کوه و جنگل زدور از آن برف
همچو دیوی سپید پیدا بود
ناگهان آفتاب عالمتاب
سرزد ازآن غروب بارانی
کوه یک آن به خنده لب واکرد
آب شد جامه ی زمستانی
مرغکی پر گرفت از شاخی
از بلوطی به شاخه های چنار
ذوق میکرد و یکصدا میکفت
اینک آمد نشانه های بهار

نویسنده : admin | موضوع : دسته‌بندی نشده | دیدگاه : بدون نظر

اين مطلب توسط ارسال شده درباره ایشان: