بعد باران و برف سنگینی
که پذیرای دشت و صحرا بود
کوه و جنگل زدور از آن برف
همچو دیوی سپید پیدا بود
ناگهان آفتاب عالمتاب
سرزد ازآن غروب بارانی
کوه یک آن به خنده لب واکرد
آب شد جامه ی زمستانی
مرغکی پر گرفت از شاخی
از بلوطی به شاخه های چنار
ذوق میکرد و یکصدا میکفت
اینک آمد نشانه های بهار
نویسنده : admin | موضوع : دسته‌بندی نشده | دیدگاه : بدون نظر
بدون دیدگاه