قصه عاشقی ما ، وِردِ زمــــــــــــــانه میشود
تاکه برای دیدنت ، عشق بهـــــــــــانه میشود
در تب و تاب دیدنت، سوخت تمام هستی ام
وز عطش رسیدنت ، شعله زبانـــــــــه میشود
شوق تو و وصال تو، نور ز دیده می بــــــرد
جان به عذاب میرسد ، روز شبــــــانه میشود
مرغ دلم زپا فِتَد، در طلب هـــــــــــوای تو
تا که اسیر آن خط و، آن لب و، دانه میشود
هیچ نمی رود دمی ، خواب به چشم طَیردل
تا که به قصد کوی تو، باز روانــــــــه میشود
صحبت و گفتگوی ما ، ناب ترین لحظه هاست
هر سخن ات بگوش جان ، شعر و ترانه میشود
نقش چنان زَنَد به دل، برقِ دو چشمِ مستِ تو
صاعقه ی تصادمش، مشعل خــــــانه میشود
سر نهم از فراق تو در دلِ بحــــــــرِ اشتیاق
تا به اميــــد وصل تو ، رو به كرانه ميشود
بهروز بى قرار را ، نكتـــــه چنين نوشته اند
هجر تو و جنون من ، شرح فسانه ميشود
بدون دیدگاه